هيچي نداشتي...


تــــــــــــرنم یک تــــــــــــــرانه

 دلتنگي ام هر لحظه صد تكرار با خود داشت

چشمت ولي جاي مدارا، دار با خود داشت

 

مي خواستم اهلي شود قلبم به دستت حيف...

دستان ِ تو سبعيت تاتار با خود داشت

 

عمري به تن كردم ترا و تازه فهميدم

پيراهنم در آستينش مار با خود داشت

 

گفتي كه چون شيرم اگر پايش بيفتد، واي...

روزش رسيد و چنته ات كفتار با خود داشت

 

آري تمام ادعاهايت دروغين بود

مردي ِ تو تنها ادا اطوار با خود داشت

 

ديگر فريب ِ حرفهايت را نخواهم خورد

حالا كه عشقت اين همه آزار با خود داشت

 

من مي روم تا مثل آن ديوانه باشم كه

مي رفت و تنها در بغل يك تار با خود داشت

 

مي رفت و تنها همدمش يك تار بود اما

در سينه اش صدها غزل انگار با خود داشت....


[ ] 



دریافت کد نوشته به دنبال موس

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ یک شنبه 10 دی 1391 | 13:55 | سارا جون |

Sara